یه رمان عاشقانه و کلکی دختری شیطون و پسری مغرور قسمتی از پارت. توی ماشین نشسته بودیم وبه سمت خونه ای که قراره زندگی مشترکمونوتوش شروع کنیم میرفتیم ازهیجان زیاددست آرتین روفشاردادم وگفتم:وای آرتین باورم نمیشه که همه چیزتموم شدوالان داریم میریم خونه مون آرتین لبخندمرموزی زدوگفت:کجا تموم شدخانمی تازه شب مون شروع شده وباشیطنت بهم نگاه کردازخجالت سرخ شدموگفتم:خیلی بدی آرتین...آرتین خندیدوگفت:ای جانم چه سرخ شدی بهار...حالا زوده واسه خجالت کشیدن خانومم زیرلب یه پرویی نثارش کردمو روموبرگردوندم که دست آرتین زیرچونه ام نشست وصورتمو طرف خودش کردتا خواستم حرفی بزنم لب های آرتین رولب هام نشست ومحکم بوسیدمو یه چشمک زدوگفت:بقیه اش باشه واسه خونه......
برچسب های مهم